از خرماپزان جنوب تا مردانی استوار از جنس نفت اینجا نرگسی است؛ از ستیغ آفتاب سوزان جنوب تا گُدازه های بیلرهای مسیر؛ مردان نفتی استوارتر از همیشه علمداران خط اول اقتصاد کشور هستند .

اینجا نبض تپنده ی اقتصاداست، تن تفتیده‌ی تکه ای از ایران زمین که سال هاست غیرت ایرانی نگذاشته است لحظه ای تپش قلب اقتصاد کشور از کار بیفتد.

گرما به اوج خود رسیده است، سرخی ما از سوز آفتاب است و زرد روییِ خورشید از استقامتِ ما، دوری از خانواده، سختی کار در بیابانی سوزان در منطقه ای ویژه بنام نرگسی ..

کلمات در مقابل سختیِ کار نفتی ها کم می‌آورند و نمی‌توان واژه ای یافت که بتوان آنها را توصیف کرد . عشق به وطن، اراده، فرهاد های عاشق، که غول سیاهِ چراغِ اقتصاد در مقابل آنها کم می آورد ..

از جاده های صعب العبور و سخت تا کیلومترها آنسوتر؛ از پیچ در پیچ جاده و لوله های نفتی تا گرمای سوزان و آفتاب داغ و بیابانی سوزان … باید دستی بر آتش اندام لوله های نفتی، این مار تنیده در خاکهای جنوب داشته باشی که با هر خیرگیِ چشمان غریبه بر اندامش، خیز برمی‌دارد و در دل بیابان و خشکی یا میان درختان کُنار وبوته های خار، تاآنسوی خلیج همیشه آبیِ فارس، پیش میرود تا بدانی ساعتها کار برای عظمت نفت یعنی چه!

آری نفتی ها سالهاست سنگینیِ دوری از خانواده را بر دوش می‌کشند تا ایران اسلامی سنگینیِ نگاه یک جهان بر دوشش نباشد، استوارتر از همیشه باسربلندی قامت راست کُند.

مگر نه این است که انقلاب از بستن شیرهای نفت، سربلند کرد و با مردانِ نفتی نام خاورمیانه در جهان درخشیدن گرفت تا فریاد خودکفایی در حریم ماندگار خلیج همیشه فارس، ابدی باشد.

مگر نه این است که جنگ بود وآتش، آتش بود ونفت، نفت بود و مردانِ مرد، این سردارانِ اقتصاد، بر بستر خاکی و پُر از زبانه های گداخته ی آتش، برای نبردی که اَمانِ دشمنان را گرفت و امانت بدست استعمار نسپُرد.

مگر نه این است افتخار ایران زمین از خودکفایی است و خودکفایی از هورت هورت های بیلَرهای بیابانهای جنوب است و سازندگی از سازِ یکدستِ صدای دمیده از حلقوم فلرهای دیار جنوب است! کار اقماری تعطیلی ندارد ؛ از تنورِ شاطری که قبل از طلوع آفتاب باید گرمابخش روزی باشد و خمیر را آماده کند تا آشپزی که باید برنجش را بار بگذارد تا نیروهای عملیاتی همه و همه در کنار هم هستند  تا چرخ اقتصاد این کشور بچرخد …

نه قلم و نه هیچ تصویری نمی تواند سختی کار یک نفتی را نمایان کند، هیچ قدمی یارای گامهای استوارش به وقت آفتاب جنوب را ندارد. پای درد و دل هر کدام که بنشینی می توان یک تاریخ را ورق زد، از به موقع نبودن هایشان در کنار خانواده و فرزندان ؛ از فرزندی که در بیمارستان بستری است تا کودک چند روزه ای که هنوز پدر را ندیده و چشمانِ مادری که به در ماند و چشمانِ فرزندش بر آخرین سنگینیِ پلکهایش به حسرت نشست.